خرید بک لینک قوی - سفارش بک لینک - خرید بک لینک ارزان
کانال تلگرام

با عضویت در کنال تلگرام تاپ وردپرس جدید ترین مطالب سایت را در گوشی خود مشاهده کنید

در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی

وبفا پورتال جامع فارسی

اشعار زیبای منوچهر آتشی

دسته بندی :سرگرمی
تاریخ : 25 مارس 2019
نویسنده mehdi
1,268 بازدید
0 نظر

نه شهرهای ویران، نه باغهای سبز

دنیای پیش رویمان برهوتیست

تا آنسوی نهایت، تا … هیچ …

دیگر در ما

شور گلایه هم نیست

شور گلایه از بد، دشنام با بدی

دیگر در ما شور مردن هم نیست

رود شقاوت ما جاریست

تا چشمه سارِ خشک شکایت، تا … هیچ …

ما گله را سپردیم

به دره های پر گرگ.

کاریزهای ویران را

به فوج سوگوار کبوتر ها،

و بافه های فربه جو را

به اسبهای باد سپردیم.

ما راه افتادیم

از خشکسالِ فرجام،

تا چشمه ی بدایت …

تا … هیچ …

یاران ناموافق

در چارراهِ خستگی از هم جدا شدند

این یک درون معبد پندار ماند

آن یک به کنج صومعه ی اعتکاف

و هیچ یک

ـ با آنکه هیچ یک،

سیمرغ را دروغ نمی انگاشت ـ

بالا نکرد سر سویِ منشورِ قاف…

یاران ناموافق دیگر

با چاشبند خالی چوپانی

از راهکوره های برگشت

ردّ قبیله های کهن بگرفتند

و انتظارِ واقعه را

این یک کجاوه بند لیلی شد

و آن دیگری،

میرآخور فسیله ی مجنون،

اما

در انحنای جاده ی تاریخ

ارابه ای غبار نیفشاند

از بیستون سرخ حکایت، تا ما، تا هیچ …

ما، باز باختیم

اسبِ “کرند” مجنون

و ناقه ی سفید لیلا را

ـ با تیشه ی کذایی “استاد”

در کاروانسرایِ دیدار

ـ در بازگشت ـ

یک شب، بهای نانخورشی

و مزد خوابگاهی از کاه،

پرداختیم

ما راه اوفتادیم، از نو

از کاروانسرای نهایت، تا …

منوچهر آتشی

شعرهای منوچهر آتشی, آثار منوچهر آتشی,

اشعار منوچهر آتشی

سلام

به پوست سبز آب ، به پوست سبزه ي تو

که زير پوست سفيد روز مي گردد

به دست تو ، که از ميان آن همه سبزي

مانند ساقه ي تر در مي ايد

و ساقه ي گل سرخي در شعر مي گذارد

بالاي شعر خسته ي من نازنين

غمگين منشين

در زير اين کتيبه ي فرسوده

من خفته ام

محتاج دست سبز تو

محتاج سبزه ي روح تو

بنشين

دامن کنار دماغم بگستر

طنين خنده بيفکن در سنگ

طنين خنده بيفکن در واژه

بخوان

بخوان چنان

کند که خون سبز رقص فواره

از سنگ استخوان

سلام

به پوست سبزه ي تو

که زير پوست قهوه اي پاييز

مانند آب مي وزد

از هفت بند ني استخوان من

به هفت حلقه ي گيسوي تو

سلام

منوچهر آتشی

شعرهای منوچهر آتشی, آثار منوچهر آتشی,

گزیده اشعار منوچهر آتشی

جاده گفتی يعنی رفتن ؟

جاده يعني تکرار همين واژه ؟

دريغ

دوست دانايم دانا باش

که حقيقت بس غمناکتر است

جاده رفتن نيست

که تو بتواني با آساني

چند کمند

سوي آفاقي چند

از پي صيد ابعاد زمان اندازي

که به دام آري آهوهاي مي روم و خواهم رفت و خوا….

که به بند آري ‌آهوهاي چست زمان را

جاده رفتن نيست

جاده مصدر نيست

جاده تکرار يک صيغه ي غربت بار است

جاده يک صيغه که تکرارش

گردبادي است که با خود خواهد برد

که برد

هر چه برگ و بر باغ دل تو

هر چه بال و پر پروانه ي پندار مرا

جاده رفتن نيست

جاده طومار و نواري نه و جوباري

جاده يعني رفت

رفت

رفت

همين

منوچهر آتشی

برچسب ها:

,

مطالب مشابه

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نکات مهم قبل از ارسال نظر

  • نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد
  • نظرات شما پس از بررسی و تایید نمایش داده می شود
  • لطفا نظرات خود را فقط در مورد مطلب بالا ارسال کنید